همانطور كه امير المؤمنين «صلوات الله عليه» فرمودهاند ، قرآن كريم اقيانوس بىكرانى است كه رسيدن به اعماق آن جز براى معصومان «صلوات الله عليهم اجمعين» ميسر نيست، با اين حال، هم خود قرآن و هم حضرات معصومان (صلی الله علیه واله) به مردم توصيه مىفرمايند كه در آيات قرآن تدبر كنند. قرآن كريم مىفرمايد:
كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته . ص/29
(كتاب پر بركتى را بر تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنند.) قرآن به اين اندازه هم بسنده نمىكند بلكه كسانى را كه تدبر در قرآن نمىكنند مورد مؤاخذه قرار مىدهد: محمد/24: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها .
(آيا در قرآن نمىانديشند يا اينكه بر دلهاشان قفل زده شده است؟) .
پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و ائمهى اطهار (ع) نيز سفارشهاى بسيار در رجوع به قرآن و تدبر در آيات آن فرمودهاند. بويژه هنگاميكه فكر جامعه دچار آشفتگى و تيرگى گردد و شبهههايى در ميان مسلمانان رخ دهد كه موجب انحرافات فكرى و عقيدتى شود، در چنين شرايطى تاكيد شده است كه حتما به قرآن مراجعه كنيد: اصول كافى/ج 2، ص 438: اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقران .
(هنگامى كه فتنهها همانند پارههاى شب تيره شما را فرا گيرد به قرآن روى آوريد.).
با اينكه در بسيارى از روايات مىخوانيم كه علم كامل قرآن نزد پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و ائمهى اطهار (ع) است و آنان معلم و مفسر حقيقى قرآن هستند[چنانكه قرآن دربارهى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) مىفرمايد كه: معلم و مبين قرآن، خود پيغمبر اكرم است].با اين حال ، مىبينيم كه هم خود پيغمبر اكرم و هم ائمهى اطهار (ع) تاكيد مىكنند كه به قرآن مراجعه كنيد، و حتى مىفرمايند: «اگر در صحت روايات منقول از ما شك كرديد آنها را با قرآن بسنجيد» .
در روايات بابى وجود دارد به نام عرض على الكتاب (1) و در كتابهاى اصول در باب تعادل و ترجيح ذكر مىشود ، كه يكى از مرجحات و يا شرايط اعتبار روايت ، موافقت و عدم مخالفت آن با قرآن است.
پس ، وقتى ما بخواهيم براى احراز اعتبار روايتى و يا دست كم ترجيح آن بر روايت ديگر، آن را به قرآن عرضه كنيم، بايد مفهوم آيه براى ما روشن باشد تا بتوانيم روايت را بر آن تطبيق كنيم و اگر به گونهاى باشد كه مفهوم آيه هم با روايتبايد شناخته شود، دور لازم مىآيد و لذا ، اين شبهه كه هيچكس حق ندارد بدون مراجعه به روايت دربارهى قرآن تدبر كند و از مفاهيم قرآن استفاده نمايد ، شبههاى واهىست، و ما ماموريم هم از طرف خود قرآن و خداى متعال، و هم بنا بر تاكيدهاى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و توصيههاى ائمهى اطهار (ع) ، در آيات قرآن تدبر كنيم، متاسفانه در اين مورد در گذشته، كوتاهي هايى شده، تا اينكه مرحوم استاد علامه طباطبايى رضوان الله عليه اين توفيق را يافتند كه تفسير قرآن را در حوزهى علميهى قم احياء كنند و اين يكى از بزرگترين افتخاراتى بود كه نصيب ايشان شد و همهى ما به ايشان وامداريم و امروز يكى از بزرگترين مآخذ و برترين مدارك اسلامى براى شناختن معارف اسلامى همين تفسير شريفى است كه ايشان تاليف فرمودند (يعنى تفسير الميزان) .خداى متعالى ايشان را با اجداد طاهرشان محشور فرمايد و به ما توفيق دنبال كردن راه و قدردانى از زحمات ايشان و مانندهاى ايشان را عطا فرمايد.
بهر حال ما به عنوان وظيفهاى كه از طرف خدا و پيغمبر برايمان تعيين شده است، بايد در قرآن بينديشيم ، تدبر كنيم و از گوهرهاى گرانبهايى كه خداوند در اين كتاب براى ما مردم ذخيره فرموده استبهرهور شويم.
امروز بحمد الله اهميت تعليم و تفسير قرآن تا حدود زيادى براى مردم ما روشن و اقبال بىسابقهاى نسبت به تفسير قرآن پيدا شده است، ولى در حالى كه از اين استقبال مردم دلشاديم، بايد خائف باشيم از اينكه كجروىهايى در تفسير قرآن پيدا شود، زيرا نه تنها جامعه را به حقايق اسلام نزديك نمىكند ، بلكه راههايى را به مقاصد شيطان باز خواهد كرد، و مىدانيم كه متاسفانه چنين چيزهايى هم واقع شده است، و امروز گروه هايى با نامهاى مختلف وجود دارند كه به گمان خودشان از قرآن استفاده و افكار خودشان را با آيات قرآن اثبات مىكنند. بعضى از اينها كاملا شناخته شدهاند، و بعضى هم آنچنانكه بايد هنوز شناخته شده نيستند ولى فعاليتشان در اين زمينه بسيار است و ما در حالى كه از اقبال مردم، به ويژه جوانان، به فهميدن قرآن خرسنديم، بايد بيمناك باشيم از اينكه روشهايى انحرافى در تفسير قرآن پيدا شود و خداى ناخواسته مسير جامعه را تغيير دهد.
البته در اين مورد، سنگينى بار باز هم به دوش روحانيت است كه بايد راه صحيح را به آنهائى كه مىخواهند قرآن را بياموزند ارائه دهند، چرا كه منحرفان همه از روى عمد و غرض، دشمن اسلام و دولت اسلامى نشدهاند، بلكه بسيارى از اينها-شايد اكثر-در اثر اشتباه و تعليمات و تلقينات غلط به اين راه كشانده شدهاند و با هزار تاسف، گاهى بعضى از اينها در گذشته، مورد تاييد بعضى از روحانيون هم واقع مىگرديدند.
به هر حال ما بايد هوشيارانه با اين مسائل برخورد كنيم و مواظب باشيم كه راه صحيح قرآن را آنطور كه خود قرآن و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و ائمهى اطهار (ع) نشان دادهاند، دنبال كنيم و با كمال بىغرضى ، به جاى اينكه بخواهيم قرآن را بر مقاصد و افكار خود تطبيق كنيم، بكوشيم كه افكار خود را بر قرآن منطبق نماييم ، چرا كه آن بلايى است كه در زمان اميرالمؤمنين (ع) هم رايجبوده است و در نهج البلاغه يكى از دردهايى كه حضرت على (ع) از آن مىنالد همين است كه كسانى مىكوشند تا قرآن را بر افكار خودشان منطبق نمايند.
وقتى در آن زمان، حتى با نزديك بودن عهد پيغمبر اكرم (صلی الله علیه واله) و با وجود كسانى همچون حضرت امير المؤمنين (ع) چنين انحرافاتى پيدا مىشده است هيچ بعيد نيست كه در اين زمان و با ضعف علمى ما، اين كژى در سطح بسيار وسيعترى پيدا شود.
پس بىشك ، يكى از واجبترين وظائف روحانيت اينست كه تلاش كند تا تمام مفاهيم قرآن را هرچه صحيحتر و متقننتر در سطوح مختلف (عالى، متوسط، و ساده) تبيين كند و در دسترس جامعه قرار دهد و اين كار حتما بايد صورت پذيرد و گرنه علاوه بر آنچه كه اكنون جريان دارد، منتظر انحرافات ديگرى هم بايد بود.
امروز بيشتر جوانان مسلمان عميقا در صددند و بىتابانه مىخواهند تا مفاهيم قرآن را ياد بگيرند و حتى به خيال خودشان با رجوع به معجم و امثال آن، مىخواهند تحقيق هم بكنند و خيال مىكنند اين ، كار سادهاىست.شايد آنها در اين گمان خود معذور باشند، ولى كسانى كه سالها در حوزههاى علميه بودهاند و دقت در آيات و روايات را از بزرگان آموختهاند، اگر آنها هم چنين بينديشند ، حقا معذور نخواهند بود.
وظيفهى ماست از موازينى كه علما و مفسران بزرگوار به دست ما سپردهاند بهرهگيرى و با تدبر بيشتر سعى كنيم كه مفاهيم روشنى از قرآن به دست آوريم و به جامعه عرضه كنيم تا دين خود را به اسلام و قرآن ادا كرده باشيم.از سوى ديگر، اگر چه فهميدن معانى و تفسير قرآن به سادگى ميسر نيست، اما اگر به كسى كه مىخواهد قرآن را بفهمد بگوييم كه بايد 30 سال كار كند و درس بخواند تا قرآن را بفهمد، او را از فراگيرى معناى قرآن مايوس كردهايم.و نتيجه آن، افكندن او در دامن منحرفان است. درست است كه فهميدن قرآن، احتياج به زحمتهاى ويژه و تخصصهايى دارد، ولى سرانجام اين زحمات را بايد عدهاى بكشند و حاصلش را در اختيار ديگران قرار دهند تا استفاده كنند.
آنچه عرضه مىكنيم بايد مطالبى باشد كه استنادش به قرآن جاى هيچ شكى نداشته باشد و در عين حال به صورت پراكنده و بدون ارتباط و نظم هم نباشد، زيرا اگر مطالبى را پراكنده عرضه كنيم، علاوه بر اينكه يادگيرى مشكل است، فايدهاى را كه از يك نظام فكرى صحيح در مقابل نظامهاى فكرى غلط بايد گرفت، نيز نخواهد داشت.همهى مكتبهاى منحرف، كوشيدهاند به افكار و انديشههاى خود شكل و نظامى بدهند، يعنى براى مطالبشان ريشهاى معرفى كنند و با ارتباط و پيوند با سلسله مسائلى منسجم، يك كل منظم و همآهنگ به وجود آورند، ما كه در جهت صحيح هستيم، در مقابل آنها عينا بايد همين كار را بكنيم. يعنى معارف قرآن را به صورت سيستماتيك و منظم عرضه كنيم. به صورتى كه پژوهشگر بتواند از يك نقطه شروع كند و زنجيروار حلقههاى معارف اسلامى را به هم ربط بدهد و در نهايتبه آنچه هدف قرآن و اسلام است ، نائل شود.
پس ناچاريم معارف قرآنى را دستهبندى كنيم و به آنها شكلى بدهيم تا آموختن آنها براى جوانانى كه وقت كمى دارند، آسان و نيز در مقابل نظامهاى فكرى ديگر قابل عرضه باشد.
دستهبندى معارف قرآن كه توام با تفسير موضوعى است (يعنى آيات را بر حسب موضوعات دستهبندى مىكنيم و مفاهيم آنها را به دست مىآوريم و رابطهى بين آنها را در نظر مىگيريم) گر چه ضرور مىباشد اما اشكالاتى هم در بر دارد.
براى دستهبندى معارف قرآن بايد نظام خاصى را براى موضوعات در نظر بگيريم، آنگاه براى هر موضوعى، آياتى را پيدا كنيم، و در كنار يكديگر قرار دهيم و بعد دربارهى آنها بينديشيم و از همديگر براى روشن كردن نقطههاى ابهامى كه احيانا وجود دارد كمك بگيريم. يعنى تفسير القرآن بالقرآن-همان راهى كه علامهى بزرگوار طباطبائى در تفسير الميزان نشان دادهاند و عمل كردهاند-ولى بايد توجه داشت كه وقتى ما آيهاى را از سياق ويژهى آن، خارج كرديم و آن را تنها و بدون رعايت قبل و بعد در نظر گرفتيم، ممكن است مفاد واقعيتش بدست نيايد. به عبارت ديگر آيات قرآن داراى «قرائن كلامى» ست كه گاهى در آيهى قبل و گاهى در آيهى بعد و حتى گاهى در سورهى ديگرى يافته مىشود و بدون توجه به اين قرائن، مفاد واقعى آيات بدست نمىآيد.
براى اينكه به اين محذور دچار نشويم و آيات، مثله و تكه تكه نشود و از مفاد واقعيش خارج نگردد، بايد خيلى دقت كنيم يعنى وقتى مىخواهيم آيهاى را زير موضوعى و عنوانى قرار دهيم، بايد آيات قبل و بعد را هم در نظر بگيريم و اگر احتمال مىدهيم كه در آيات قبل و بعد قرينهاى وجود دارد، آنها را هم ذكر كنيم.
هيچ مانعى ندارد آيهاى را كه مىخواهيم مورد استفاده قرار دهيم، با آيهاى قبل و بعد ذكر كنيم و آن دو آيه را بين پرانتز قرار دهيم تا موقع مراجعه به آيه، آن «قرائن كلامى» مورد غفلت واقع نشود. اين نكته را باز تكرار مىكنم كه هميشه بايد به قرائن قبل و بعد، توجه داشته باشيم، به طورى كه حتى براى صاحب اين قلم پيش آمده است كه گاهى روى آيهاى فكر و استظهارى مىكنم و بعد از مدتى متوجه مىشوم كه در آيهى قبلى، قرينهاى بوده است كه از آن غفلت كردهام و اگر آن را مىديدم ، استظهار كاملترى بود و يا استظهار ديگرى مىكردم. و لذا اين نكته را نبايد فراموش كنيم.
ما كه ناچاريم معارف و مفاهيم قرآن را دستهبندى كنيم و طبعا به تبع اين دستهبندى ، بايد آيات هم دستهبندى شود.[يعنى براى هر بابى چند آيه ذكر كنيم] ، بايد ببينيم كه اين دستهبندى را بايد بر چه اساسى و طبق چه نظامى انجام دهيم؟.
مىدانيم كه قرآن كريم دستهبنديهاى مرسوم در كتب بشرى را مورد نظر قرار نداده است. كمتر سورهاى-حتى سورههاى يك سطرى-را مىتوان پيدا كرد كه تنها راجع به يك موضوع صحبت كرده باشد.غالبا ، حتى در يك آيه، چند مطلب گنجانده شده و مفاد آيه داراى ابعاد مختلف و چهرههاى گوناگون است.
مثلا يك آيه، هم بعد اعتقادى ، هم بعد اخلاقى ، هم بعد تاريخى ، هم بعد تشريعى و...دارد.كه اين نيز مشكلى براى تجزيهى آيات است. ولى همين مشكل را مىتوان چنين حل كرد كه آيات را به مناسبتهاى گوناگون تكرار كنيم.
پيدا كردن عنوانى كلى براى مفهوم يك يا چند آيه مثلا آياتى كه دربارهى نماز يا جهاد يا امر به معروف و نهى از منكر است، كار مشكلى نيست ولى شكل دادن و گنجانيدن عناوين در يك نظام مشكل است. يعنى فرض كنيد كه ما همهى قرآن را بررسى كرديم و مفاهيمى كه به دست مىآيد مثلا زير صد عنوان دستهبندى كرديم، حال خود اين عناوين را چگونه تنظيم نمائيم تا يك نظام منسجمى بوجود بيايد؟ مثلا آيهى اول قرآن حمد خداست. پس اولين عنوان «حمد خدا» و آيهى اول سورهى بقره راجع به كسانىست كه هدايت قرآن شامل حال آنها مىگردد. پس عنوان دوم، هدايتخواهد بود و همينطور ساير عناوين، آيا به همين ترتيب عناوين را دستهبندى كنيم؟يا مىتوان در بين اينها نيز نظامى برقرار كرد و يك نقطهى شروع طبيعى و منطقى براى آن در نظر گرفت؟
اين عناوين را مىتوان تحت عناوين كلىترى مندرج كرد. مثلا نماز ، روزه ، خمس ، زكات را تحت عنوان عبادات، و بيع، اجاره، قرض را تحت عنوان معاملات قرار داد، حالا خود اين عناوين كلى را چگونه تنظيم كنيم؟ و چه رابطهاى بين آنها در نظر بگيريم؟
در اينجا سه طرح را مىتوان پيشنهاد كرد (البته طرحهاى ديگر هم ممكن است عرضه شود ولى به عنوان نمونه، بهترين طرحهايي كه براى تقسيمبندى معارف قرآن عرضه مىشود ، ذكر مىكنيم تا در بين آنها يكى را انتخاب كنيم) :
1-شايد ذهن با اين تقسيمبندى بيشتر آشنا باشد كه محتواى دين به سه قسم تقسيم مىشود، (1-عقايد، 2-اخلاق، 3-احكام) .در تفسير الميزان هم در بسيارى از موارد اين روش يادآورى شده است. پس يك نوع تقسيمبندى اين است كه تمام معارف قرآن را به سه قسم تقسيم كنيم، يك دسته در باب اصول عقايد (توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت) ، و جزئيات اين اصول، مثلا جزئيات عالم برزخ. دستهى ديگر در باب اخلاق و دستهى سوم، در باب احكام، كه البته فقهاى ما در باب احكام اين كار را كرده و كتابهايى در موضوع آيات الاحكام نوشتهاند مانند كنز العرفان و زبدة البيان.
اين طرح شايد به نظر خيلى خوب بيايد-و طرح خوبى هم هست-ولى مىتوان اندكى از آن خردهگيرى كرد: يكى اينكه گنجانيدن همهى مفاهيم قرآن در اين سه بخش مشكل است. مثلا يك بخش مهم از آيات قرآن در بارهى تاريخ انبياء و داستانهاى پيامبران است. هر چند در ضمن داستان نكتههاى توحيدى و تشريعى و اخلاقى هم هست. ولى مجموعهى داستان نه اينست و نه آن. بلكه بخش خاصىست كه اگر جمله جمله كنيم، ديگر داستان نخواهد بود و اگر كسى بخواهد نظر قرآن را دربارهى اصحاب كهف بداند، معلوم نيستبه كدام باب رجوع كند و بابى روشن و گويا كه انسان بتواند داستانها را در آن مشخصا پيدا كند وجود نخواهد داشت.
يك اشكال جزئى ديگر هم وجود دارد و آن اينكه خود اين سه قسم رابطهى روشنى با يكديگر ندارند و بايد با تكلف رابطهاى بين آنها برقرار كرد. البته اين اشكالات خيلى جزئىست و اگر طرح بهترى پيدا نكرديم ، مىتوانيم به همين طرح عمل كنيم.
2-طرح دوم مبنى بر اين است كه بگوييم قرآن براى هدايت انسانهاست «هدىللناس» ، و انسان، داراى ابعاد گوناگون مادى ، معنوى ، فردى، اجتماعى ، دنيوى و اخروىست و لذا معارف قرآن را بر حسب ابعاد وجود انسان دستهبندى مىكنيم ، و به اين ترتيب، محور تقسيم بندى را خود «انسان» قرار مىدهيم.
اين كار البته شدنىست و اشكال اساسى هم ندارد. ولى به نظر مىرسد كه اشكال فنى آن از طرح اول بيشتر است.چرا كه وقتى با دقائق مفاهيم قرآن آشنا مىشويم ، مىبينيم كه خود انسان را محور قرار دادن، از نظر قرآن، خيلى مورد قبول نيست. و اين يك نوع گرايش اومانيستىست كه اصل را انسان قرار دهيم و همه چيز را در رابطهى با انسان بسنجيم! قرآن با اين نوع گرايش موافق نيست، و ما به خوبى مىبينيم كه تمام مفاهيم قرآن در هر بابى از عقايد تا اخلاق، مواعظ، داستانها، تشريعات، احكام فردى و اجتماعى و...همه يك محور دارد، و آن «الله» تبارك و تعالىست.و وقتى قانونى و حكمى را بيان مىكند ، مىگويد: خدا اين حكم را بر شما نازل فرمود: ، وقتى «اخلاقى» را بيان مىكند مىگويد: اين خلقىست كه خدا مىپسندد و: مائدة/42: ان الله يحب المقسطين ، آل عمران/146: و الله يحب الصابرين و: قصص/77: ان الله لا يحب المفسدين .
و لذا محور اخلاق هم «الله» تبارك و تعالىست. بنابر اين مىتوانيم بگوئيم آيات قرآن بر اساس. «الله محورى» است.به اصطلاح، مكتب قرآن مكتب الهيسم است و نه اومانيسم.پس محور را انسان قرار دادن يكنوع انحراف است و بايد محور را در معارف قرآن «الله» قرار داد. و آن را حفظ كرد.
اشكال ديگر اين است كه ابعاد وجود انسان مبهم است و مشخص نيست كه انسان داراى چند بعد است تا ما بگوئيم كه بر اساس يك تقسيمبندى روشنى كه در ابعاد وجودى انسان سراغ داريم، آيات را تقسيمبندى مىكنيم. از طرفى، به حسب نظر بدوى ، بين ابعاد وجود انسانى هم ارتباط روشنى وجود ندارد. (2)
اشكال سوم اينكه: تقسيم كردن معارف قرآن، بر طبق ابعاد وجود انسان نيز كار سترونىست چرا كه ، مىبينيم ، گاهى يك حكم الهى و يك خلقى كه در انسان مدحشده، مربوط به بعد خاصى از وجود انسان نيست، بلكه بسيارى از ابعاد وجود انسان با اين حكم و قانون و اخلاق ارتباط دارند، بطورى كه نمىتوان گفت كه اين بنيان قرآنى دقيقا مربوط به آن بعد خاص وجود انسان است.
3-طرح ديگر آنكه: محور را «الله» بدانيم و تقسيمات را نه در عرض هم بلكه در طول يكديگر انجام دهيم.يعنى معارف قرآن را مثل يك رودخانه جارى و آبشارى كه از منبع فيض الهى سرازير است و به هر بخشى و مرحلهاى كه مىرسد، آنجا را سيراب مىكند، در نظر بگيريم:
انزل من السمآء مآء فسالت اودية بقدرها... رعد/17
(هر وادى به اندازهى ظرفيتش از آبى كه خدا از آسمان نازل مىفرمايد استفاده مىكند و سيراب مىشود) .بايد معارف قرآن را مثل يك سرچشمهى جارى ببينيم كه از مرحلهاى مىگذرد و وارد مرحلهى ديگرى مىشود كه اين مراحل، تقسيماتشان طولىست. اول نقطهى معينى دارد كه از آنجا شروع مىشود و از آنجا كه لبريز شد به مرحلهى دوم فيضان مىكند.و مرحلهى دوم فرعى از مرحلهى اول است، نه اينكه در كنار آن و قسيم آن باشد.گر چه تقسيمات طولى كم كم به جايى مىرسد كه پخش مىشود و شاخههايى هم پيدا مىكند، اما اساس بر اين است كه معارف قرآنى را بر حسب مراتب طولى در نظر بگيريم. اين طرح به چند دليل در نظر ما رجحان دارد:
اولا: محور آن «الله» تبارك و تعالىست و در كنار او چيزى را معرفى نمىكنيم:
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن . حديد/3
-بر خلاف تقسيمات ديگر كه در آنها بايد يا محور را اصلا چيز ديگرى مثل انسان قرار دهيم، يا اگر از توحيد و عقائد هم بحث مىكنيم ، بايد در كنار آن، اخلاق و احكام را به عنوان قسيم اعتقادات مطرح كنيم-ولى در اينجا اول يك بحثبيشتر نداريم و جاى هيچ بحثى هم در كنار آن نخواهد بود و تا اين بحثحل نشود و از آن فارغ نشويم، به بحث دوم نخواهيم رسيد.
پس اولين امتياز اين است كه بر اساس «الله محورى» اين تقسيمات انجام مىشود. و دوم اينكه ترتيب منطقى بين مسائل و تقسيمات حاصل مىگردد، زيرا وقتى اين بحثهاى مختلف سلسلهوار به هم مربوط بود، طبعا بحث قبلى يك نوع تقدم بر حثبعدى خواهد داشت كه روشن و قابل فهم است، بر خلاف تقسيماتى كه بحثها را در عرض يكديگر قرار مىدهد كه تقدم داشتن يكى بر ديگرى ، محتاج به تبيين و گاهى تكلف است. فرض كنيد شئوون فردى و اجتماعى انسان، دو بعد وجود اوست، حال، اول بعد فردى را بگوييم يا اجتماعى را؟و آيا اين هر دو را مقدم بدانيم يا تقسيم ديگرى را بر اساس شؤون مادى و معنوى در نظر بگيريم؟ ولى اگر يك ترتيب طبيعى بين عناوين موجود باشد و دستهبندى بر اساس همان ترتيب طبيعى و منطقى انجام گيرد، دليل روشنى براى تقديم و تاخير وجود خواهد داشت و نظام منسجمترى به وجود مىآيد كه اشكالات طرحهاى قبلى را نخواهد داشت.
بنابر اين، بهتر است محور همهى معارف قرآنى را «الله» قرار دهيم كه كاملا با روح تعاليم قرآن ، سازگار است و نخستبه مسائل خداشناسى و انسان شناسى وارد شويم، سپس ساير مسائل انسانى را از راه تدبير و تربيت الهى نسبتبه انسان مورد بحث قرار دهيم. بدين ترتيب، سيستم منسجمى از معارف به دست مىآيد كه هم محور اصلى آنها اصالت حقيقى دارد و هم حلقههاى آن داراى پيوند و ترتيب روشنى مىباشد.
بر اين اساس مىتوانيم نظام معارف قرآنى را به صورت زير در نظر بگيريم:
1-خداشناسى-كه شامل مباحث شناخت خدا و توحيد و صفات و كليات افعال الهى مىشود.
2-جهان شناسى كه شامل مباحث آفرينش جهان (زمين و آسمانها و ستارگان) و پديدههاى جوى (رعد، برق، باد، باران و...) پديدههاى زمينى (كوهها، درياها و...) مىشود و ضمنا عرش و كرسى و فرشتگان و جن و شيطان نيز مورد بحث قرار مىگيرند.
روشن است كه بعد از بحث از كليات افعال الهى-كه در بخش اول انجام مىگيرد-نوبت به تفاصيل افعال (خلق و تدبير) مىرسد و طبيعىست كه بحث از آفرينش جهان، مقدم بر آفرينش انسان است.
3-انسانشناسى-كه شامل مباحث آفرينش انسان، ويژگيهاى روح، كرامت و شرافت انسانى ، مسئووليت و شرايط آن (آگاهى-قدرت عمل-اختيار) ، ابعاد مختلف وجود انسان، سنتهاى الهى در تدابيرات فردى و اجتماعى، معاد و سرنوشت نهايى بشر مىشود.
در اين بخش روشن مىگردد كه زندگى دنيا مقدمهاى براى آخرت و مرحلهاىست كه انسان بايد با انتخاب خود، راه سعادت را برگزيند و سرنوشت نهايى خود را بسازد و تدبيرات الهى در اين جهان بر محور تامين مقدمات انتخاب (ابتلاء و آزمايش) دور مىزند.
4-راهشناسى-كه شامل مباحث شناختهاى عادى (انواع علم حضورى و حصولىمتعارف) و غير عادى (الهام و وحى) مىشود و مسالهى «نبوت» و ضرورت بعثت انبياء، و هدف آن، و نيز مقامات ايشان (نبوت، رسالت، امامت) و همچنين مسائل اعجاز و عصمت مطرح مىگردد و سرانجام، مسالهى جانشينى انبياء (امامتبه معناى خاص) مورد بحث قرار مىگيرد.
ارتباط اين بخش با بخش قبلى روشن است، زيرا بعد از آنكه معلوم شد كه انسان موجودىست انتخابگر كه بايد راه خود را آزادانه برگزيند ، نياز به شناختن «راه» مطرح مىشود كه موضوع اين بخش است.
5-راهنماشناسى-كه شامل مباحث تاريخ انبياء و ويژگيهاى هر يك و كتابهايى كه بر ايشان نازل شده و محتويات آنها مىشود و به تاريخ پيغمبر اسلام (صلی الله علیه واله) و حوادثى كه در زمان حيات آن حضرت اتفاق افتاده مىانجامد و ضمنا تاريخ اقوام و ملل و ساير داستانهاى قرآن، مطرح مىگردد.
ترتب اين بخش بر بخش پيشين نيز روشن است، زيرا پس از آنكه دانستيم كه وحى و نبوتى در كار است نوبت مىرسد به شناختن كسانى كه گيرندهى وحى و رسانندهى آن به مردم بودهاند.
6-قرآن شناسى-كه مباحث كلى درباره قرآن و ويژگيهاى آن، هدف نزول، كيفيت نزول، اعجاز، جهانى بودن، ابدى بودن، اسلوب بيان (استدلال عقلى ، موعظه، جدل، تمثيل، قصص و.. .) و مباحث محكم و متشابه و تاويل را شامل مىشود.
ترتب اين بخش بر بخش سابق نيز روشن است زيرا پس از آنكه از كتابهاى آسمانى پيشين بحثشد نوبتبه شناختن آخرين كتابى كه نازل شده است و جاودانه باقى خواهد ماند، مىرسد.
7-اخلاق يا انسان سازى قرآن-كه شامل مباحث خودشناسى و خودسازى است و نيز خير و شر در افعال اختيارى و رابطهى آنها با كمال و سعادت نهايى، روشن تربيت و تزكيهى قرآن (بيدار كردن انگيزههاى خيرجويى به وسيلهى انذار و تبشير) نقش ايمان و عمل و بيان رابطهى آنها با يكديگر و رابطهى هر دو با علم و سرانجام تفاصيل اخلاق فاضله و رذيله.
اين بخش به اين مناسبتبعد از «قرآن شناسى» مىآيد كه در آن به اين نتيجه مىرسيم كه هدف قرآن، تزكيه و تعليم است.تزكيه: بحث اخلاق و خودسازى را ايجاب مىكند و تعليم بحثهاى آينده را.-برنامههاى عبادى قرآن-كه شامل مباحث نماز و روزه و حج و قربانى و دعا و ذكر مىشود يعنى اعمالى كه ركن اساسى آن را تقويت رابطهى انسان با خدا تشكيل مىدهد هر چند مصالح اجتماعى زيادى نيز در آنها منظور شده است.
9-احكام فردى قرآن-كه شامل مباحثىست نظير حلال و حرام در خوردنيها و نوشيدنيها (اطعمه و اشربه و صيد و ذباحه) و تجمل و زينت.
10-احكام اجتماعى قرآن-كه شامل مباحث اجتماعى و حقوقى و سياسى و اقتصادى است و به بخشهاى فرعى زير منقسم مىگردد:
الف-احكام مدنى.
ب-احكام اقتصادى.
ج-احكام قضائى.
د-احكام جزائى.
ه-احكام سياسى.
و-احكام بينالمللى.
و در مقدمهى اين بخش، جامعه از نظر قرآن مورد بحث قرار مىگيرد.
در اين سه بخش اخير، برنامههاى عملى قرآن براى انسان در رابطهى با خدا، و با خود، و با ديگر انسانها مطرح مىشود و تعاليم اين كتاب آسمانى دربارهى هر بخش جداگانه مورد بررسى قرار مىگيرد.
بدين ترتيب معارف قرآن از نقطهى آغاز هستى شروع و به ترتيب، مراحل خلق و تدبير الهى مورد بحث، واقع مىشود و به بيان ويژگيهاى جامعهى آرمانى انسانى ختم مىگردد و در همهى مراحل ارتباط با محور اصلى «الله» كاملا محفوظ است.
1- وسائل ج 18، ص 78-89، حديث 10، 11، 12، 14، 15، 18، 19، 21، 29، 35، 37، 40، 47، 48.
2- ممكن استبعدا از قرآن بفهميم و ارتباطى را بيابيم، اما در نظر بدوى ارتباط روشنى را بين ابعاد وجود انسان نمىتوان ادعا كرد.
كتاب معارف قرآن (3-1) ص 5